به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در وبلاگ شهید علمدار طی خاطرهای از این شهید آمده است؛ برای عروس مهم بود که چه کسانی حتما در عروسیاش باشند. از اینکه داییش سفر بود و به عروسی نمیرسید دلخور بود…
کاش میآمد …
خیلی از کارتها مخصوص بودند. مثلا فلان دوست و فلان رئیس … خودش کارتها را میبرد با همسرش! سفارش هم میکرد که حتما بیایند…
اگر نیایید دلخور میشوم. دلش میخواست عروسیاش بهترین باشد. همه باشند و خوش بگذرانند. تدارک هم دیده بود. آهنگ و ارکست هم حتما باید باشند، خوش نمیگذرد بدون آنها!!!
بهترین تالار شهر را آذین بستهام. چند تا از دوستانم که خوب میرقصند حتما باید باشند تا مجلس گرم شود. آخر شوخی نبود که. شب عروسی بود…
همان شبی که هزار شب نمیشود. همان شبی که همه به هم محرمند. همان شبی که وقتی عروس بله میگوید به تمام مردان شهر محرم میشود این را از فیلمهایی که در فضای سبز داخل شهر میگیرند فهمیدم…
همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست. آهان یادم آمد. این تالار محضر خدا نیست تا میتوانید معصیت کنید. همان شبی که داماد هم آرایش میکند. همه و همه آمدند حتی …
اما ………………… کاش امام زمانمان «عج» بود.
حق پدری دارد بر ما…
مگر میشود او نباشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود.
به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند:
(ورود امام زمان» عج» اکیدا ممنوع!)
دورترها ایستاد و گفت: دخترم عروسیت مبارک!
ولیای کاش کاری میکردی تا من هم میتوانستم بیایم …. مگر میشود شب عروسی دختر، پدر نیاید. من آمدم اما …
گوشهای نشست و دست به دعا برداشت و برای خوشبختی دختر دعا کرد….
یا صاحب الزمان شرمندهایم...
منبع:snn.ir
موضوع مطلب :